سلام گل مامانی چقدر این روزایی که پیشمی خوبه وقتی دارم شیرت میدم بهترین حس دنیا رو دارم 5شنبه 10 بهمن ماه بود که شما 16 روزه شده بودی زنگ زدیم بیمارستان عسگریه برات نوبت زدیم گفت ساعت 12 ظهر اونجا باشیم قرار بود بابا علیرضا بیاد دنبال منو مامان ملیحه ساعت 11.45 بود که بابایی زنگ زد گفت جایی گیر کرده و ما با آژانس بریم تا اونم خودشو برسونه ماهم تاکسی گرفتیمو رفتیم توی راه بابای من زنگ زدن گفتن که میان بیمارستان ازون طرفم بابا علیرضا با مامان مهناز اومدن بیمارستان وقتی بردنت تو اتاق من خیلی استرس داشتم مامان ملیحه باهات اومدن تو اتاق وقتی ختنه شدی قنداقت کردنو اومدن بیرون الهی بمیرم برات خیلی گریه میکردی دلم برات کباب شد گل ما...